جدول جو
جدول جو

معنی پیش داشت - جستجوی لغت در جدول جو

پیش داشت
(لَ قَ / لَ)
تقدیم کردن، پیش کش کردن
لغت نامه دهخدا
پیش داشت
هدیه، آرایش کردن، سپربلا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ پارچه یا چرم که کارگران هنگام کار کردن جلو دامن خود از کمر آویزان می کنند، پیش بند، قسمت جلو لباس یا دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
پیشکش کردن، تقدیم کردن، مقدم داشتن، در حضور داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش داد
تصویر پیش داد
پیش پرداخت، پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود، مساعده، عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود، برای مثال ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیش داد (عسجدی - مجمع الفرس - پیش داد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
پیش داننده، که از پیش داند، پیش بین
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
مقابل. روبرو. نزدیک. برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خوب نگه داشتن، نیک تعهد کردن، (فرهنگ فارسی معین)، احترام کردن، (فرهنگ فارسی معین)، ضیافت کردن، مهمانی، (فرهنگ فارسی معین) : شتربه نیک فربه گشته است و بدو حاجتی و از او فراغتی نیست، وحوش را به گوشت او نیک داشتی خواهم کرد، (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین)، نعمت، (فرهنگ فارسی معین) : اذکروا نعمهاﷲ علیکم (قرآن 231/2 و چند آیۀ دیگر)، یاد کنید نیک داشت خدای تعالی را بر شما، (تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(طَ کُ)
نیمدار، مستعمل، نمداشت، نیز رجوع به نمداشت شود: اتابک سلغرشاه قصب مصری به مجدالدین داد ... مگر نیمداشت بود او را خوش نیامد، (لطایف عبید زاکانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خرم بودن. عشرت داشتن. دلشاد بودن. خوشی داشتن:
به بوی زلف تو با باد عیشها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَُ شَ)
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
ملازم شغل پاکار یا حرفتی بودن:
اژدهائی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهال پیشه اش گربگی و راسوی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قوت و چسبندگی داشتن. کشش داشتن. صاحب ریع بودن، دنباله داشتن، دارای عصب بودن.
- پی کسی داشتن، متابع او بودن. هوای او داشتن. براستای وی رفتن. بدنبال او رفتن:
تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم
چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(را یَ / یِ کَ دَ)
منع کردن. (برهان) (غیاث) (آنندراج) :
هوس بر آتش وصل تو خویش رازده بود
اگر حجاب نمیداشت دست پیش مرا.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
، ابا نمودن. (ناظم الاطباء) ، دست به دعا برداشتن. (برهان). گریه کردن و دست به دعا برآوردن. (انجمن آرا) (آنندراج). تضرع کردن. استدعا کردن. (ناظم الاطباء) :
دست چنین پیش که دارد که ما
زاری ازین بیش که دارد که ما.
نظامی (از آنندراج).
، دست بستن پیش کسی. (برهان) (آنندراج) ، کدیه و گدائی کردن. (برهان). کنایه از گدائی. (غیاث) (آنندراج). دست دراز کردن پیش کسی. (از آنندراج) :
چو دست پیش تو دارد کسی گره کردی
ولی بوقت خراش دل آهنین چنگی.
صائب (از آنندراج).
خجلتم هست اگرقدرت احسانی نیست
دست اگر پیش ندارم سر من در پیش است.
تأثیر (از آنندراج).
، اعزاز و اکرام کسی کردن. (آنندراج) :
گفت خاموش که هرکس که جمالی دارد
هر کجاپای نهد دست بدارندش پیش.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ ص ص)
تقدیم کردن. بحضور بردن. عرض کردن: حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است. (تاریخ بیهقی). میکائیل نسخت قصه پیش داشت امیر گفت بستان و بخوان. (تاریخ بیهقی). گفتند این حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد، آنرا پیش داشته آید... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341)... بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفت، و تاج و طوق و اسب سواری پیش داشتند. (تاریخ بیهقی ص 44). رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامۀ بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. (تاریخ بیهقی). رسول گفت که علی تکین میگوید مرا خداوند سلطان ماضی فرزند خواند و این سلطان چون قصد برادر کرد و غزنین، من لشکر و فرزند پیش داشتم مکافات من این بود. (تاریخ بیهقی). آن سوگندنامه پیش داشتند. خواجه آنرابزبان راند. (تاریخ بیهقی). عرض، پیش داشتن نامه و نبشته را. (منتهی الارب) ، برابر داشتن. در حضور داشتن. در مجلس و بارگاه داشتن:
می سوری بخواه کامد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.
خسروی.
، مقدم داشتن: گفت ای خداوند من در همسایگی خود بنا کن مرا خانه ای، اول همسایگی پیش داشت آنگاه خانه. (قصص الانبیا ص 105).
چو تو دل بر مراد خویش داری
مراد دیگران کی پیش داری.
نظامی.
، جلو آوردن. برجسته ساختن. از حد طبیعی برتر و آماسیده تر نمودن، چنانکه عضوی بسبب ورم یا شکمی بسبب آبستنی یا پرخوری:
جملۀ آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت.
نظامی.
- درپیش چشم داشتن، در نظر داشتن. برابر دیده داشتن: و عاقل باید که از فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصود معین گرداند. (کلیله و دمنه).
- در پیش داشتن شغلی یا کاری، در برابر داشتن:
همانا عشقی اندر پیش دارد
بلائی خواهد آوردن بمن بر.
فرخی.
و شغلی در پیش داریم چنانکه سخت پیداست سخت زود فیصل خواهد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در مهمات ملکی که در پیش داریم بارای روشن وی رجوع کنیم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش داشتن
تصویر پیش داشتن
بحضور بردن، عرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دنباله داشتن، ریع داشتن کشش داشتن صاحب ریع بودن، قوت داشتن، دارای عصب بودن (گوشت)، یا پی کسی (چیزی) داشتن، متابع او بودن بدنبال او رفتن هوای او را داشتن: تا من پی آن زلف سر افکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
سبقت گیر، مقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دان
تصویر پیش دان
آنکه از پیش داند پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
خوب نگاهداشتن 0 نیک تعهد کردن، 0 احترام کردن 0، ضیافت کردن مهمانی: (شنزبه نیک فربه شده است و بدو حاجتی و ازو فراغتی نست. و حوش را بگوشت او نیک داشتی خواهم کرد)، نعمت: (اذکروا نعمه الله علیکم باد شما)
فرهنگ لغت هوشیار
تقدیم کردن کوچکتر ببزرگتر هدیه ای را: دستارچه پیشکشش کردم گفت: وصلم طلبی زهی خیالی که تراست، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دادن
تصویر پیش دادن
((دَ))
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاس داشت
تصویر پاس داشت
اکتلاء
فرهنگ واژه فارسی سره
بشقاب، سبقت گرفتن در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
جلودار، کنده سنگین اجاقهای روستایی که نقش مضاعف نمودن.، نوعی سه شاخه ی افقی برای شکار خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
انتظار، توقع
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد کردن، سپر بلا کردن، هدیه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی